doce ut discas (یاد بدهید تا خودتان یاد بگیرید.) |
چطور شد که من یک کتاب اسکریپتنویسی نوشتم؟ حکایت غریبی دارد. ظاهراً چند سال قبل من نیاز داشتم اسکریپتنویسی را یاد بگیرم -- و چه کاری بهتر از خواندن یک کتاب خوب در باره آن؟ من به دنبال خرید یک خودآموز و مرجعی بودم که تمام جنبههای موضوع را پوشش بدهد. من در جستجوی کتابی بودم که مفاهیم دشوار را تفسیر کند، از هم بشکافد و آنها را با جزییات بسیار، همراه مثالهای خوب توضیح گذاری شده تشریح نماید. [1] در واقع، من در جستجوی دقیقاً همین کتاب، یا چیزی بسیار مشابه آن بودم. متاسفانه، وجود نداشت، و اگر آن را میخواستم، باید آن را مینوشتم. و به این ترتیب، اکنون اینجا هستیم.
این مرا به یاد داستانی ساختگی در باره پرفسوری دیوانه میاندازد. شوریده همچون یک دیوانه بود. به محض دیدن یک کتاب، هر کتابی -- در کتابخانه، در یک کتابفروشی، هرجا -- به طور کامل با این پندار وسوسه میگردید که او میتوانست آن را نوشته باشد، اصلاً باید خودش آن را مینوشت -- و کار بهتری هم تحویل میداد. بی درنگ به خانه هجوم میبرد و درست برای انجام آن اقدام میکرد، نوشتن یک کتاب دقیقاً با همان عنوان. هنگامی که چند سال بعد درگذشت، به قولی دارای چندین هزار کتاب در کارنامهاش بود، که احتمالا حتی آسیموف را نیز شرمنده میکرد. کسی چه میداند، شاید کتابها هیچ فایدهای نداشتند، اما واقعاً اهمیت داشت؟ این هم شخصی است که با رویای خود زندگی کرد، حتی اگر آزارش داده باشد، به وسیله آن پیش رفته . . . و هر طور که هست من نمیتوانم پیرمرد ساده را تحسین نکنم.
[1] | این تکنیک معروف flog it to death است که برای یادگیرندههای دیرفهم، غیر عادیها، کودنها، و باهوشها، به خوبی ثمربخش است. |